میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 3 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی
در این سایت رمان های صلاح الدین احمد لواسانی با ویرایش بروز منتشر می گردد
میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 3 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی
یک شنبه 3 آذر 1398 ساعت 1:51 | بازدید : 292 | نویسنده : کاتب | ( نظرات )

فصل سوم : نجوا



از خونه خارج شدم و پس از خريد چند شاخه گل سرخ به طرف سر پل تجريش حركت كردم . جمعه شب بود و سر پل خيلي شلوغ . اصلا" جاي سوزن انداختن هم نبود . مونده بودم نازنين رو توي اون شلوغي چه جوري پيدا كنم . كه ديدم يكي به شيشه ماشين مي زنه. نگاه كردم ديدم نازنينه . گلها رو از روي صندلي برداشتم كه اون بنشينه . وقتي در رو بست . گلها رو به اون دادم و راه افتادم به طرف خيابون پهلوي ، به اين اميد كه از اون شلوغي نجات پيدا كنيم . اما پهلوي هم شلوغ بود . با استفاده از يك كوچه فرعي كه بخوبي ميشناختمش خودم رو به زعفرانيه رسوندم از اونجا به طرف پارك وي رفتم . سر سه راه تله كابين دور زدم و بعد از قطع مجدد پهلوي وارد اتوبان شاهنشاهي شدم و با هر زحمتي بود خودم رو به خيابون فرشته رسوندم . نزديك تريايي كه صاحبش از دوستام بود ماشين رو پارك كردم و وارد اون شديم . با سفارش ويژه دوستم يه جاي دنج و آروم برامون آماده شد و ما اونجا آروم گرفتيم . دستان نازنين رو گرفتم و اونا رو بوسيدم . اشك توي چشمام حلقه زده بود و اينبار اون بود كه اشگهاي منو با سرانگشتهاي خودش عاشقانه پاك كرد . از روبروي من خودش رو به كنارم رسوند وسرش رو توي بغلم گذاشت . موهاي مشكي بلند و صاف كه خيلي ساده اونارو روي دوشش ريخته بود . صورتي كشيده با ابروهاي بهم پيوسته ، نه سبزه بود نه سرخ و سفيد بر عكس خواهرا و برادرش ، چشمانش كه منو گرفتار كرده بود سياه بود .عين موهاش . قد بلد بود ، تقريبا" هم قد بوديم البته او چند سانتي از من كوتاه تر بود بغلش كردم . گفت احمد من مي ترسم . در حاليكه توي بغلم مي فشردمش ، پرسيدم ، از چي ؟ گفت : از اينكه . نكنه خوابم و دارم خواب ميبينم نكنه به خودم بيام و ببينم همه اش خواب وخياله و تو مال من نيستي . سرش رو بالا گرفتم تو توچشماش نگاه كردم و بعد بهش گفتم : چشمات رو ببند ، و بعد اون رو بوسيدم . يك بوسه گرم و طولاني . اونهم من رو ميبوسيد . بعد از چند دقيقه دوباره سرش رو تو دستام گرفتم و گفتم : چشماتو باز كن . چشماش رو باز كرد . گفتم خب : خوابي ؟ گفت : نه . دستاش رو توي دستام گرفتم و دوباره اونارو بوسيدم و گفتم : مطمئن باش خواب نيستي و خواب نمي بيني . اين بار او دست دور گردن من انداخت و مرا بوسيد . تريا پاتوق عشاق بود . به همين دليل دور هرميز يه ديواره يك متر وهفتاد سانتي بود . كه وقتي مي نشستي كسي نمي تونست داخل رو ببينه ، از طرفي گارسون ها هم مي دونستن ، تا صداشون نزدن نبايد مزاحم بشن . به همين دليل بعد از مدتي از نازنين پرسيدم چي مي خوري تا سفارش بدم . از من پرسيد : تو ديشب تا حالا چيزي خوردي ، با خنده گفتم : آره غصه . و بعد پرسيدم تو چي گفت : منم مثل تو ..........پس سفارش اولين شام مشتركمون رو دادم . جوجه كباب ، كه غذاي مورد علاقه نازنين بود . اينو بار ها از زبان دايي شنيده بودم. آخه نازنين عزيز دردونه دايي بود . دايي سه تا دختر و يه پسر داشت . اما نازنين گل سر سبد اونا بود دليلش هم اين بود كه همه بجه هاي ديگه دايي بغير از نازنين به زن دايي شبيه بودن و فقط اين نازنين بود كه به خانواده ما كشيده بود. ما دوتا شباهت زيادي به هم داشتيم . منهاي گيسوان بلند نازنين مشخصاتمون تقريبا " يكي بود تا ساعت يازده شب همونجا نشستيم و نجوا كرديم . نازي اون شب تولد يكي از دوستاش بود و دايي اينا فكر ميكردن اون به جشن تولد رفته واسه همين من حدود يازده ونيم اونو نزديك خونشون پياده كردم و آنقدر ايستادم تا وارد خونه شد . اون قبل از اينكه پياده بشه به من گفت : كي مي آيي پيشم . آدرس دبيرستانشون رو گرفتم و بهش گفتم ساعت ۱ فردا خودم ورو بهش مي رسونم . فكر مي كردم حالا كه چند ساعتي باهم بوديم شايد دلم كمي آرومتر شده . اما وقتي داخل خونه شد و در رو پشت سرش بست همه غم دنياي دوباره به دلم برگشت . خدايا چيكار بايد بكنم . تحمل حتي يه لحظه بدون اون برام غير ممكنه . 

 


موضوعات مرتبط: میبینمت که تماشا .. , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست










می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 83
بازدید کل : 3461
تعداد مطالب : 95
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان رمان های صلاح الدین احمد لواسانی و آدرس katef.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 95
:: کل نظرات : 3

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 22
:: باردید دیروز : 7
:: بازدید هفته : 30
:: بازدید ماه : 83
:: بازدید سال : 2519
:: بازدید کلی : 3461